در این دنیا همه عین غرور است


در اینجا قبض و بسط و ظلم و نورست

در این دنیا همه زهر است و خواری


در آنجا جان جان گر پایداری

در این دنیا چه خواهی کرد آخر


وز اینجاگه چه خواهی برد آخر

در این محنت سرا وجای ماتم


نماند جمله فرزندان آدم

گلاب و مشک عالم اشک و خونست


خوشی جستن ز اشک و خون جنونست

درین غرقاب غم در عین دریا


وجود جمله ذراتست شیدا

در این گرداب غم در عین کشتی


ترا چه غم که آب از سرگذشتی

در این گرداب درماندی بزاری


که خواهی گشت غرق و ره نداری

که تا بیرون روی اندر کناری


همه مستند و تو مدهوش یاری

در این دریا بسی کشتی که غرقست


کزو مر سیل و باد و آب و برفست

گرفته ظلمت است و عین طوفان


به یک لحظه شود این خانه ویران

چو کشتی دررباید باد اینجا


کجا ماند دلی آباد اینجا

در این دنیا تو دریائی و کشتی


که یک لحظه بجائی درگذشتی

چنان حیران شدی در عین دریا


که خواهی گشت ناگاهی تو شیدا

چنان در عین دریا غرقه مانی


که راهی باز در موضع ندانی

در این بحر فنا و عین دریا


بگو تا چند مانی خوار و رسوا

فلک گردان ز بالا و نشیبست


نهنگ جانستان هم با نهیبست

یکی را کاندر این دریا خوش آمد


چو ققنس جای او درآتش آمد

از اینسان هر مثل کاید پدیدار


دل و جانست مر او را خریدار

کنون بابا مثلها بیشمار است


وجودم این زمان کل بیشمارست

شدم رسته ز خوف عین دریا


بخواهم رفت من در عین یکتا